سلام دوباره
بله آقا...
روزی شیخ ما(بخوانید سرگروه ما) م.ج.ا.ح قصد زیارت کردی و منزلنا که در مشهد بودی را همی قصد ترک کردی ... جمله مریدان همی دانستند که شیخ گوجه را تنفر بودی از برای همین ...
ولش!
همین طوری بگم هم من راحت ترم هم شوما!
خلاصه بچه های گروه که میدونستند که سرگروه از گوجه متنفره گوجه ای را از وسط قاچ کردند و ...
برای این که کرم بریزم: ادامه در ادامه مطلب
روزی شیخ ما(بخوانید سرگروه ما) م.ج.ا.ح قصد زیارت کردی و منزلنا که در مشهد بودی را همی قصد ترک کردی ... جمله مریدان همی دانستند که شیخ گوجه را تنفر بودی از برای همین ...
ولش!
همین طوری بگم هم من راحت ترم هم شوما!
خلاصه بچه های گروه که میدونستند که سرگروه از گوجه متنفره گوجه ای را از وسط قاچ کردند و ...
یه دونه گوجه را قاچ کردند و آماده کردند سپس دو تا از بچه ها وقتی که سرگروه در حال شانه زدن مو ها بود اون رو گرفتند و نفر سوم گوجه رو نزدیک صورتش برد و اون رو نزدیک و نزدیک تر کرد تا این که سرگروه دهانش را محکم بست(کاش یکم تو جلسه گروهی ها این کارو میکرد!) و بچه هم دید نه راه پس داره نه راه پیش گوجه رو تو صورت سرگروه له کرد و آب گوجه ....
بله تمام لباس های سرگروه و بچه ها و همین طور اتاق با گوجه یکی شده بود و بوی گوجه فضا رو برای سرگروه دلچسب تر از همیشه کرده بود ....
خوب اینم از خاطره ی اول! میگی بی مزه بود! میخواستی خودت یه خاطره بنویسی
چی کارت کنم؟ خودت یه خاطره بنویس ببینم چی کار میکنی؟
به هر صورت همینس که هس...
ممنون که وقت شریفتون(بخوانید وقت سوخته ی تلف شده) رو برا خوندن این مطلب گذاشتید