صحنه کامل بود:
همه تماشاچیان نشسته بودند، آسمان و کوه و دریا ها... و به بازیگر نقش اول این صحنه خیره چشم دوخته بودند .
من در زیر باری که خدا بر دوشم نهاده بود خرد شده بودم.
برخیز و بیا...خداوند بود که صدایم می کرد.
و من در برابر همه رقبایم برخاستم.و لبیک گفتم.
کمی که رفتم ناگهان به زمبن افتادم.
رقبا همه نگاهم می کردند.و با نیش خندی ...
و باز گفت بیا.... وجالب بود که گفتم لبیک.و لبخندها بر لبان رقبایم محو شد.
و من سالهاست که در زیر بار خلیفت اللهی خدا شکسته ام.اما امید دارم دوباره برخیزم...